الان در سوریه یازده شب است. امروز صبح از قرار، باید می رفتیم به دانشگاه دمشق. دیروز هم آنجا رفته بودیم و سخنرانی چند نفر از اعضای کاروان را شنیده بودیم، برای همین من و آقای قزوه پیچاندیم و از حرم حضرت رقیه سلام الله علیها، سر در آوردیم. از خادمان و محافظان که بگذریم، زائران به ده نفر نمی رسید و دلمان شکست. خاطرات زیارتهای قبلی به دهنم هجوم می أورد که تمام این صحن و حیاط و اطرافش مملو از عاشقانی بود که هریک به نوایی ابراز عشق و عرض نیاز داشتند. اما اکنون؟ خیلی تأسف خوردم از این که بلد نیستم روضه بخوانم. تازه فهمیدم این برای یک بچه شیعه کم ضعفی نیست. دروغ چرا، من خیلی اهل هیأت و روضه نیستم اما چند سال پیش هم یک بار در مکه چنین حالی پیدا کردم و به رضا امیرخانی پیغام فرستادم برایم متن زیارت ناحیه را بفرستد....
زیارت عاشورا خواندم با صد سلام و هر سلام به یاد هر دوستی که آن لحظه نامش به دهنم خطور می کرد و به اسم همه کسانی که التماس دعا کرده بودند، عرض ارادت شد. آن قدر ماندیم که صدای الله اکبر از مناره های مساجد شهر برخاست. حالا لابد بعضی از کاسبان اطراف بودند که آمده بودند. نماز جماعتی با حدود چهل نفر برگزار شد و صدای انفجار چند خمپاره به آن صفای دیگری داد. می دانستیم همین جا، یکی از اهدافی است که خمپاره های نادانان کوردل تکفیری در پی اش هستند! ( راستی در اینجا چقدر مرگ و زندگی در هم آمیخته اند! همین الان که این یادداشت را می نویسم، خمپاره ای به نزدیک هتل می خورد و هم اتاقی ام آقای قزوه می گوید:" ای جان!"
حالا که صحبت از خمپاره شد، یادم آمد امروز رایزنمان تعریف می کرد، چند وقت پیش در همین محله سیده رقیه، خمپاره ای به خانه ای فرود می آید. وقتی امدادگران می رسند، در بسته بوده است اما صدای گریه بچه ای می آمده. می گویند:"در را باز کن!"
می گوید:" نمی توانم.مادرم گفته تا کسی را که نشناسی در را برایش باز نکن! " می پرسند:"مادرت کجاست؟" می گوید:"همین جا خوابیده."
به هر تقدیر در را می شکنند و می روند تو. آن سوتر مادر برای همیشه خوابیده بود!
بگذریم. رفتیم بازار حمیدیه. انصافا شلوغ بود و همان طور که قبلا گفتم زندگی به شدت جریان دارد. رفتیم بستنی بکتاش. آن قدر شلوغ بود که یک ربع طول کشید تا نوبتمان برسد. مغازه دارها وقتی می فهمیدند ایرانی هستیم، می پرسیدند: "پس ایرانی ها کی می رسند؟" از حرم سیده رقیه گرفته تا بازار حمیدیه، چشم انتظار زائران ایرانی اند
پس از تحریر: از روضه گفتم، یادم آمد یک شنبه عصر که به حرم حضرت زینب سلام الله علیها مشرف شدیم، خانم مایرد مگ وایر، برنده جایز صلح نوبل ٧٨ و خانم دستیارش هم بودند. چادر سر کردند و به همراه خانم دکتر رجایی فر و خانم دکتر روح افزا از در زنانه مشرف شدند. احتمالا از سر کنجکاوی به آنجا آمده بودند اما خانم روح افزا به انگلیسی برایشان از واقعه کربلا و حضرت زینب گفته بود. نقل می کردند هر دو خانم مسیحی کلی اشک ریختند!