الان در سوریه یازده شب است. امروز صبح از قرار، باید می رفتیم به دانشگاه دمشق. دیروز هم آنجا رفته بودیم و سخنرانی چند نفر از اعضای کاروان را شنیده بودیم، برای همین من و آقای قزوه پیچاندیم و از حرم حضرت رقیه سلام الله علیها، سر در آوردیم. از خادمان و محافظان که بگذریم، زائران به ده نفر نمی رسید و دلمان شکست. خاطرات زیارتهای قبلی به دهنم هجوم می أورد که تمام این صحن و حیاط و اطرافش مملو از عاشقانی بود که هریک به نوایی ابراز عشق و عرض نیاز داشتند. اما اکنون؟ خیلی تأسف خوردم از این که بلد نیستم روضه بخوانم. تازه فهمیدم این برای یک بچه شیعه کم ضعفی نیست. دروغ چرا، من خیلی اهل هیأت و روضه نیستم اما چند سال پیش هم یک بار در مکه چنین حالی پیدا کردم و به رضا امیرخانی پیغام فرستادم برایم متن زیارت ناحیه را بفرستد....